پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

پارسا عشق مامان و بابا

اسباب بازی جدید

سلام عزیزکم..امروز اومدم با جند تا عکس جدید دیگه ....این عکسا رو دیروز گرفتم...آخه خیلی ذوق بازی با اسباب بازی جدیدت داشتی.....مامان جون هفته پیش رفته بود زاهدان واین اسباب بازی خوشگلو با چند تا لباس برات آورده ......قربون دل کوچکت بشم که این قدر واسه هر چیزی ذوق میکنی...دست مامان جونم درد نکنه که اینقدر مهربونه...انشاالله جبران کنیم ...
24 مهر 1390

دلتنگی مامان

    عزیزدردونه مامان سلام این روزا عجیب احساس دلتنگی میکنم ...اخه از وقتی کلاسای دانشگام شروع شده دیگه اکثرا بعدازظهرها میرم دانشگاه....صبح هم که سرکارم....همین باعث میشه که خیلی کم ببینمت ...مثلا دیروز از ساعت 7ونیم صبح که گذاشتمت مهد تا 8ونیم شب ندیدمت.....آخه بعد از اداره یه راست رفتم دانشگاه تا 8شب....وقتی هم که میرسم خونه باید به کارای عقب افتادم برسم...غذای فردا رو اماده کنم وهزار جور کار دیگه.....دست اخرم مثل جنازه میفتم تو رختخواب ....دیگه خیلی کم میتونم باهات بازی کنم واین جدایی خیلی عذابم میده...چکار کنم ..از قدیم گفتن خود کرده را تدبیر نیست.....راهی هست که توش افتادم وبای...
20 مهر 1390

تفریح یک روز تعطیل

    عزیزکم سلام...پنج شنبه وجمعه ای که گذشت روز تفریح تو بود...شب جمعه با خاله ها رفتیم کوه و یه آتیش بزرگ درست کردیم وکلی بلال خوردیم....صبح جمعه هم رفتیم سر یه چاه وتو سینا کلی آب بازی کردین واز درختا بالا رفتین...ناهار هم جای همه دوستان خالی جوجه به سیخ کشیدیم.....اونقدر بهت خوش گذشت که حالا هر روز میگی مامان بریم آب بازی.......این عکسای اون دو روز                       ...
10 مهر 1390

پارسا لج میکنه

گل پسرم سلام.....میدونم که از دست مامانی عصبانی هستی که هر روز به زور میبرمت مهد اما باور کن چاره ندارم.......تازه برا خودتم بهتره که از تنهایی در میای ویه عالمه دوست پیدا میکنی ای کاش زودتر با محیط جدیدت خو بگیری واین قدر گریه نکنی..........دیروز که مامان جون بردت مهد وقتی اومد خونه کلی از گریه کردنت برام تعریف کرد             .....اونقدر ناراحت شده بود که دیگه امروز نبردت امروز با خاله رفتی.....خاله میگفت گریه نمیکردی ولی حاضر نبودی از ماشین بیای پائین....... خودم جرات نمیکنم ببرمت اخه تحمل ندارم ویهویی دیدی ورت داشتم واوردمت بیرون تو خونه هم مرتب بهونه میگیری وهم...
6 مهر 1390

پارسا وعکسای قدیمیش

  سلام عزیزکم چندتا از عکسای قدیمیتو گلچین کردم وبرات گذاشتم.....  از نه ماهگیت تا 2سالگیت                                                                     ...
3 مهر 1390

اولین روز مهد رفتن پارسا

سلام نفس مامان....امروز صبح برای اولین بار رفتی مهد کودک قبل رفتن کلی ذوق داشتی....لباس فرمتو پوشیدی وکلی خوراکی ریختی توی کیفت اما..........توی مهد که رفتیم اولش خیلی خوب بودی ولی همینکه گریه های این سیناجونی رودیدی که دست خاله رو ول نمیکنه توهم شروع کردی به گریه آخرش مجبور شدم شما دوتا رو ول کنم وبیام بیرون...........کلی اعصابم بهم ریخت تا اینکه خاله زنگ زد وگفت با مهد تماس گرفته وگفتن فعلا آرومین.....من واقعا شرمندتم گلکم که مجبورم بزارمت مهد...........ولی چاره چیه بلاخره که باید بری پس هرچی زودتر بهتر............الهی اونجا بهت خوش بگذره ودیگه گریه نکنی عزیزمامان خیلی خیلی عاشقتم گلکم ...
3 مهر 1390
1